دستاورد 598
رو در بايستي را كنار گذاشته ام.زدن اين حرفها شجاعتي ميخواهد كه با عقل و عقل انديشي و ... حتي ژورناليزم جور در نمي ايد.چراكه حزب الله حتي در ميان دوستان خويش غريبند.چه برسد به دشمنان.اگرچه در عين گمنامي و مظلوميت من به يقين رسيده ام كه خداوند لوح قلم تاريخ را بدينان سپرده است.
«اوپانيشاد ها» را هم كه بخواني خواهي ديد كه از همان آغاز آفرينش انسان آب وعشق و عقل با هم در يك جوي نمي رفته است.عقل ميخواسته كه خانه ي دنياي مردم را آباد كند و عشق ميخواسته خانه اخرت را...
وقتي طبل جنگ براي خدا نواخته ميشود، عشاق ميدانند كه نوبت آنها رسيده است كه قليل من عبادي شكور...
وقتي طبل جنگ براي خدا نواخته ميشود در نزد اينان عقل و عشق دست از تقابل ميكشند و عقل،عاشق ميشود و عشق،عاقل.آن همه عقل كه صاحب خويش را به جانبازي و سربازي مي كشاند، اما در نزد ديگران ترس جان و سر، عقل را به جنوني مذموم مي كشاند و ننگي را ميپذيرد تا بتوان داين خون تمتع از حيات را بمكد،مثل كنه اي كه به شكمبه گوسفند چسبيده است.دوران جنگ دوران تجلي عشق بود و دوره جلوه فروشي عشاق و سر اين سخن را جز آنان كه به غيب ايمان دارند و مقصد سفر حيات را ميدانند،در نمي يابند.
شهدا رفتند و شهيد شدند و من به يقين رسيدم كه« شهدا از دست نميروند،به دست مي آيند.»
وقتي كسي مي انگارد هر چه را كه نبيند و لمس نكند،باور كردني نيست و از تو ميپرسد:«دستاورد ما در جنگ چه بوده است؟» از كلمه دستاورد بدت نمي آيد؟؟؟؟ من بدم مي آيد.
اگرچه كلمه كه گناهي نكرده است اما مگر همه چيز را بايد به همين دستي بدهند كه از اين كتف گوشتي و استخواني بيرون زده است و به پنج انگشت بند بند ختم گشته است؟؟
«دستاورد» كلمه اي است كه آدم را فريب ميدهد.با كلمه «دستاورد» كه نميتوان حقيقت را گفت.چه بگويي؟بگويي:«بزرگترين دستاورد ما انسان هايي بوده اند به نام بسيجي»؟؟
خليج فارس آن همه ماهي دارد كه ميشود دويست كشتي صيد صنعتي(از آن كشتي هايي كه ماهي ها را دويست كيلو ،دويست كيلو در حلق هاي بزرگ و وحشتناك خويش هورت ميكشند)سالي دويست ميليون ماهي دويست كيلويي بگيرند اما كجاست آن شجاعت و توكل و عشقي كه يكي مثل «نادر مهدوي» بر يك قايق موتوري بنشيند و به قلب ناوگان الكترونيكي شيطان در خليج فارس حمله برد؟مي پرسد:«اين شجاعت و توكل و عشق به چه درد ميخورد؟؟»هيچ!به درد دنياي دنيا داران نميخورد اما به كار آخرت عشاق مي آيد.كه آنجاست دار حاكميت جاودانه عشاق... و امام به بسيجيان دل بسته بود.نه تنها امام ،همه آنان كه تقدير تاريخي انسان فردا را دريافته اند و ميدانند كه ما از آغاز قرن پانزدهم هجري،پاي در« عصرمعنويت »نهاده ايم
تغییر ناگزیر است ...