براي امام رئوف، امام رضا
من توي دستم شمع ندارم.عزادار نيامده ام.
من در نفسم ناله ندارم. خوشم. خوش حالم. اصلا با خودم شرط كرده ام اين بار غصه هايم را نياورم
پيش تو . اگر تو بهتريني ، كه هستي، پس حتما دل نازك ترين هم هستي. درد پيش تو بياورم؟ به اين
بد سليقگي باشم؟
بهترين كفش هايم را پوشيده ام . دارم تميز مي آيم .بهترين غذا را خورده ام. يك سفره چيدم براي خودم
با گل معطر مريم و كاسه اي ميان سفره ، پر از شكوفه گيلاس. دستمال سفره، بوي بهار نارنج ميداد و
عصاره ي گل محمدي ريخته بودم در لقمه لقمه غذا.
گفتند كجا؟ گفتم دارم ميروم پيش بهترين رفيقم . شيك كرده ام. نميبينيد؟
تو را نميشود نفس نكشم.چون به محض اينكه تو را نفس نكشم، ريه هايم پر از سموم كشنده
ميشوند.
به به! چه حياط پر از تنفسي ! چقدر بهشت تو ، درخت و بلبل دارد! چقدر فواره هاي بلند! چه صدايي كه
ممزوج چه چه پرنده و قهقهه مستانه قطره هاي آب و نفس نفس فرشتگان است...
بيايم داخل؟ اجازه هست؟
اينجا شيرين است.عسل ميچشم از رود شيرين چشم هايت. شايد اصلا نيايم داخل...
هواي من! نفسم سخت تنگ بوييدن است...
***********
**************
*******************
پ ن1:
سال كه به نيمه ميرسد و ماه كه به پايان، من تازه آغاز ميشوم...
پ ن2:
من نميتوانستم براي تو شعر بگويم. براي تو بنويسم.
اين كلمات را
يكي از كبوتران حرم
برايم هجي كرد ...
تغییر ناگزیر است ...