من  توي دستم شمع ندارم.عزادار نيامده ام.

من در نفسم ناله ندارم. خوشم. خوش حالم. اصلا با خودم شرط كرده ام اين بار غصه هايم را نياورم

پيش تو . اگر تو بهتريني ، كه هستي، پس حتما دل نازك ترين هم هستي. درد پيش تو بياورم؟ به اين

 بد سليقگي باشم؟

 

 

بهترين كفش هايم را پوشيده ام . دارم تميز مي آيم .بهترين غذا را خورده ام. يك سفره چيدم براي خودم

 با گل معطر مريم  و كاسه اي ميان سفره ، پر از شكوفه گيلاس. دستمال سفره، بوي بهار نارنج ميداد و

 عصاره ي گل محمدي ريخته بودم در لقمه لقمه غذا.

گفتند كجا؟ گفتم دارم ميروم پيش بهترين رفيقم . شيك كرده ام. نميبينيد؟

 

 

تو را نميشود نفس نكشم.چون به محض اينكه تو را نفس نكشم، ريه هايم پر از سموم  كشنده

ميشوند.

به به! چه حياط پر از تنفسي ! چقدر بهشت تو ، درخت و بلبل دارد! چقدر فواره هاي بلند! چه صدايي كه

ممزوج چه چه پرنده و قهقهه مستانه قطره هاي آب و نفس نفس فرشتگان است...

بيايم داخل؟ اجازه هست؟

اينجا شيرين است.عسل ميچشم از رود شيرين چشم هايت. شايد اصلا نيايم داخل...

هواي من! نفسم سخت تنگ بوييدن است...

 

***********

**************

*******************

 

پ ن1:

 

 سال كه به نيمه ميرسد و ماه كه به پايان، من تازه آغاز ميشوم...

 

پ ن2:

من نميتوانستم براي تو شعر بگويم. براي تو بنويسم.

اين كلمات را

 يكي از كبوتران حرم

 برايم هجي كرد ...